این بهار که بیاید آخرین بهاری است که میتوانم در حیاط دانشگاه از دست گرده گلهای جنگل غر بزنم. دیگر پائیزی در راه نیست که بدوبیراه گویان به هوای گرم خوزستان بروم سر کلاس و وقتی از پنجره به برگریزان جنگل دانشگاه نگاه میکنم بگویم یک چیزی درست نیست!
زندگی باورنکردنی دختر ۲۰ ساله کرمانی که با ایدز متولد شدنوشتن هیچ هم ابزار مناسبی برای بیان کردن نیست. همیشه تکههایی از من در فاصله بین کلمات گم میشوند و جای خالیشان وقتهای هدر رفتهام را پر میکنند. ولی من ناچارم به نوشتن. چون شاید لذت تنها چیزی است که این روزها دارم.
اپل احتمالا به زودی نسخه ای جدید از اپل تی وی معرفی می درنگچشمه اشک این هفته شبکار است. تمام روز به خود میپیچم. خفهام و چیزی در گلویم نبض میزند. سعی میکنم زندگی روزمره را پیش ببرم. صورتم را با نوتروژینا میشویم، موهایم را خشک میکنم، چتریهایم که چتر چشمانم شدهاند را بالا میدهم و لباسهایم را عوض میکنم. یکی دو تا کار داوطلبانه اینترنتیام را راه میاندازم. بدنم سرد است. کف پاهایم، سر انگشتانم مثل میت سفید میشوند. دلم بهم میخورد اما نمیشود وسط روز بزنم زیر گریه. میترسم آخر و عاقبتم به افسردگی ختم بشود. اما این فقط ترس است. سوگواری مرحلهای مهم از از دست دادن است. اما باز هم جلوی سرازیر شدن اشکهام مقاومت میکنم. برنامههایم را چک میکنم. نمرههام را چک میکنم. برنامه ترم جدید را چک میکنم. ایمیل و تلگرام کاری و هر چک کردنی را چک میکنم. عصر شده و درد به اقصی نقاط بدنم ضربه میزند. موهایم را میکشد، به صورتم سیلی میزند و قلبم را چنگ میاندازد و توی مغزم جیغهای بنفش میکشد.
برای تو که واندرومن نیستینوشتن هیچ هم ابزار مناسبی برای بیان کردن نیست. همیشه تکههایی از من در فاصله بین کلمات گم میشوند و جای خالیشان وقتهای هدر رفتهام را پر میکنند. ولی من ناچارم به نوشتن. چون شاید لذت تنها چیزی است که این روزها دارم.
سلام به دردی که دیگر درد نمیکندتعداد صفحات : 1