loading...

بوسیدن پای اژدها

بازدید : 1167
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 19:13

چشمه اشک این هفته شب‌کار است. تمام روز به خود می‌پیچم. خفه‌ام و چیزی در گلویم نبض می‌زند. سعی می‌کنم زندگی روزمره را پیش ببرم. صورتم را با نوتروژینا می‌شویم، موهایم را خشک می‌کنم، چتری‌هایم که چتر چشمانم شده‌اند را بالا می‌دهم و لباس‌هایم را عوض می‌کنم. یکی دو تا کار داوطلبانه اینترنتی‌ام را راه می‌اندازم. بدنم سرد است. کف پاهایم، سر انگشتانم مثل میت سفید می‌شوند. دلم بهم می‌خورد اما نمی‌شود وسط روز بزنم زیر گریه. می‌ترسم آخر و عاقبتم به افسردگی ختم بشود. اما این فقط ترس است. سوگواری مرحله‌ای مهم از از دست دادن است. اما باز هم جلوی سرازیر شدن اشک‌هام مقاومت می‌کنم. برنامه‌هایم را چک می‌کنم. نمره‌هام را چک می‌کنم. برنامه ترم جدید را چک می‌کنم. ایمیل و تلگرام کاری و هر چک کردنی را چک می‌کنم. عصر شده و درد به اقصی نقاط بدنم ضربه می‌زند. موهایم را می‌کشد، به صورتم سیلی می‌زند و قلبم را چنگ می‌اندازد و توی مغزم جیغ‌های بنفش می‌کشد.

برای تو که واندرومن نیستی
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 7
  • بازدید کننده امروز : 6
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 8
  • بازدید ماه : 388
  • بازدید سال : 28191
  • بازدید کلی : 36177
  • کدهای اختصاصی